مؤلف در مقدمه، اشاره دارد كه در اين تدوين و تأليف، از هرگونه تعصّب در گفتار و سخنان بىمدرك و مطالب غير مورد اطمينان يا غير قابل قبول براى فهم سليم، پرهيز كرده و بنياد كار را بر بيان حقيقت و اظهار آنچه درست است و آوردن مطالبى كه منطبق با حق و برهان و استدلال استوار است، نهاده است و كتاب را پيشكش به ساحت مقدّس حضرت مجتبى عليهالسلام نموده است.در نخستين بخش، به درج گفتههاى اهل سنّت و مؤلّفان بزرگ آنان پيرامون شخصيّت آن حضرت، پرداخته است. مثلاً به نقل از كتاب «البدايه» موضع او را در حادثه قتل عثمان و تلاش براى جلوگيرى از هجوم شورشيان براى كشتن او، بيان كرده و مىنويسد: «ابوبكر و عمر، امام مجتبى عليهالسلام را دوست داشتند و به او احترام مىگذاشتند. ابن عباس، ركاب حضرت را مىگرفت تا سوار شود و اين را از افتخارات خود مىدانست.»در فصلى به استناد منابع اهلسنت، به مقام و فضيلت و جايگاه رفيع آن حضرت نزد خدا و رسول مىپردازد و نمونههاى متعددى از كرم، بزرگوارى، جود و بخشندگى، علوّ همّت و بىاعتنايى به زرق و برق دنيا مىآورد.در فصل ديگر، شرافت حسب و نسب امام حسن عليهالسلام و برجستگى خاصّ وى را مستند به منابع سنّى ياد مىكند. يكى از دهها موارد، مطلبى است كه از «عقدالفريد» اينگونه نقل مىكند:
«روزى معاويه به همنشينان خود گفت: گرامىترين و ارجمندترين مردم از نظرپدر، مادر، جدّ، جدّه، عمو، عمّه، دايى و خاله كيست؟ گفتند: شما بهتر مىدانيد. وى دست حسن بن على عليهماالسلام را گرفت و گفت: اين؛ پدرش على بن ابىطالب است، مادرش فاطمه دختر پيامبر، جدّش رسول خدا، جدّهاش حضرت خديجه، عمويش جعفر طيّار، عمّهاش هاله دختر ابوطالب، دايىاش قاسم پسر پيامبر و خالهاش زينب دختر حضرت محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم .»1
اين، مصداقِ بارز همان نكته معروف است كه «اَلْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ اْلأَعْداءُ».
از فصول ديگر كتاب، عبارتند از: امام مجتبى عليهالسلام و آيه تطهير، امام و آيه مودّت، سرور جوانان بهشتى، محبّت پيامبر نسبت به حسنين، صلح امام حسن از زبان پيامبراكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم ، امام مجتبى و ايّام شورا، امام در دوره خلافت عثمان، نقش و حضور آن حضرت در جنگ جمل و جنگ صفّين، مسافرتهاى حضرت و عبادتهاى امام حسن عليهالسلام .
جود و بخشش، از ويژگىهاى ديگر حضرت مجتبى عليهالسلام است كه فصلى را به اين موضوع اختصاص داده و نمونههاى متعدّدى از آن را باز گفته است.
نمونهاى ديگر را از «محاسن» بيهقى، چنين نقل مىكند:
«مردى نيازمند، خدمت امام حسن مجتبى عليهالسلام رسيد و نياز خويش را مطرح كرد. حضرت فرمود: برو و خواستهات را روى كاغذى بنويس و پيش ما بياور، تا آن را بپردازيم. او رفت و نيازمندىاش را نوشت و آورد. حضرت دو برابر آن به وى بخشيد. يكى از همنشينان و اهل جلسه گفت: چه نامه پربركتى براى او بود اى پسر پيامبر! امام فرمود: بركت او بر ما بيشتر بود؛ چرا كه آن شخص، ما را اهل نيكى قرار داد. مگر نمىدانى كه نيكى و معروف، آن است كه بدون درخواستِ طرف، پرداخته شود؟ امّا وقتى كسى از تو درخواستى مىكند و به او عطا مىكنى، تو در مقابل آبرويى كه او از خودش در برابر تو ريخته است، عطا مىكنى؛ شايد او شب را تا صبح، بى تاب بوده و به خود مىپيچيده و بين بيم و اميد به سر مىبرده و نمىدانسته كه آيا خواسته و نيازش ادا خواهد شد يا نه؟ با حالتى نگران و مردّد پيش تو آمده است. اگر تو در مقابل آبرويى كه او پيش تو ريخته است، به او چيزى بدهى، اهميّت كار او بيش از عطاى توست!»2
بارى... قضاياى آن حضرت هنگام شهادت اميرالمؤمنين عليهالسلام ، برخورد او با ابن ملجم، خطبهاش پس از شهادت پدر، به خلافت رسيدن او و بيعت مردم با وى، نامهنگارىهايش با معاويه، گوشههايى از مطاعن و ستمها و انحرافات معاويه، حكّام و واليان گماشته از سوى معاويه و جرائم ارتكابى آنان، تلاش براى به خلافت رساندن يزيد از سوى معاويه، آماده شدن امام براى نبرد با معاويه و قضاياى منتهى به امضاى صلحنامه، از بخشهاى ديگر اين تحقيق ارزشمند است.
در بخشى از كتاب، به نقلهاى متعدّدى مىپردازد كه ديگران به حضرت مجتبى عليهالسلام به خاطر صلحش با معاويه، ايراد و اعتراض داشتند و با تعابيرى تند و گاهى اهانتآميز با آن حضرت گفت و گو مىكردند و حضرت با منطق و مدارا پاسخ آنان را مىفرمود و به نامههاى اعتراض آميزشان جواب مىنوشت و تسليم خود را نسبت به آنچه تقدير الهى است و تلاش خويش را براى جلوگيرى از ريخته شدن خون مردم بر سر منازعات حكومت و رياست، باز مىگفت. در ميان چهرههاى معترض، نام كسانى چون: سفيان بن ليلى، سليمان بن صرد، حجر بن عدى و على بن محمد همدانى ديده مىشود. پاسخهاى امام هم گوناگون است و به تناسب سطح فكر مخاطب و زمينههاى روحى او فرق مىكند.
موضع روشنگر امام نسبت به اذهان مردم و پيشگيرى از مسأله دار شدن آنان، در صحنههاى مختلف تكرار مىشود و امام به خاطر مصالح مسلمين، تن به «صلح تحميلى» مىدهد، نه آنكه تسليم معاويه شده باشد.
پس از صلح، تلاشهاى معاويه براى كشاندن امام به صحنههايى در جهت منافع حكومت اموى، بىنتيجه مىماند. از جمله شواهد اين مسأله، درخواستى است كه معاويه از امام مىخواهد تا در فرونشاندن فتنههاى ضدّ حكومت، همكارى كند و امام نمىپذيرد.
استاد مصطفوى به نقل از «كامل» ابن اثير مىنويسد:
«گروهى از خوارج در حدود پانصد نفر ـ كه از سپاه على عليهالسلام جدا شده و در جنگ معاويه و على عليهالسلام بىطرفى را برگزيده بودند ـ وقتى شنيدند امام حسن عليهالسلام با معاويه صلح كرده و حكومت را به معاويه سپرده است؛ براى جنگ با معاويه مصمّم شدند. در حالى كه امام حسن عليهالسلام از كوفه عازم مدينه بود، معاويه به آن حضرت نامه نوشت و از او خواست كه به جنگ با آن گروه بپردازد. در قادسيه، پيك معاويه به او رسيد. امام خواسته او را رد كرد و در جواب نوشت: «اگر جنگ با يكى از اهل قبله را برگزيده بودم، ابتدا با تو مىجنگيدم؛ در حالى كه من به خاطر مصلحت امّت و حفظ خون مردم، دست از جنگ كشيدم.»3
در فصول بعدى، قضايايى از دوران مسموميّت و بيمارى حضرت مجتبى عليهالسلام و شهادت امام و وصاياى او مىآورد و به نقل از استيعاب، مروج الذهب، تاريخ الخلفاء، المقاتل و مستدرك حاكم، شهادت آن حضرت را با زهر و با دسيسه معاويه و همدستى اشعث و دخترش جُعده مىداند.
سپس به نقل از «البداية» و «عقد الفريد» جلوگيرى از دفن آن حضرت در جوار قبر جدّش رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم و فتنه گرى كينه توزانه مروان بن حكم و دست به سلاح بردن بنىاميّه براى جنگ با بنىهاشم به خاطر اين مسأله را، نقل مىكند.
بحثى هم درباره همسران و فرزندان آن حضرت دارد.
در بخش پايانى نيز نمونههايى از سخنان حكمتآميز، وصايا، نامهها، خطبهها و دعاهاى آن حضرت را نقل كرده است. به عنوان نمونه، حديثى را از آن حضرت به عنوان پايان بخش اين گشت و گذار در كتاب «الامام المجتبى» مىآوريم؛ وى در فصل 58 ضمن سخنان آن حضرت، از تهذيب ابن عساكر چنين نقل مىكند:
امام حسن مجتبى عليهالسلام فرزندان و برادرزادگان خويش را جمع كرد و به آنان چنين سفارش نمود:
«يا بَنىَّ وَ بَنى اَخىّ! اِنَّكُم صِغارُ قَوْمٍ وَ يُوشَكُ اَنْ تَكُونُوا كِبارَ آخَرينَ، فَتَعَلَّمُوا الْعِلْمَ، فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ اَنْ يَرْوِيَهُ اَوْ يَحْفَظَهُ فَلْيَكْتُبْهُ وَ يَجْعَلْهُ فى بَيْتِهِ4؛ اى فرزندانم و برادرزادگانم! شما اكنون كوچكهاى قومى هستيد و اميد مىرود كه به زودى بزرگانِ قوم ديگر شويد؛ پس دانش بياموزيد. هركس از شما نتواند كه علم و دانش را روايت كند يا به خاطر بسپارد و حفظ كند، پس آن را بنويسد و در خانهاش نگه دارد.»
پي نوشت :
1. عقدالفريد، ج 3، ص 282.
2. محاسن، ص 55.
3. كامل، ج 3، ص 177.
4. تهذيب، ج 4، ص 219.
نظرات شما عزیزان: